سکـــــــوتــــــ
یک لحظه سکوت کرد و حرفش را خورد
بغضی نفس و گلوی او را آزرد
می خواست که عشق را نمایان نکند
اشک آمد و باز آبرویش را برد
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: شعر
[ یک شنبه 13 فروردين 1391
] [ 18:4 ] [ بهار ][ ]